الناز نفس مامان الناز نفس مامان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

نفس مامان الناز

دخترم با...................

  دخترم با تو سخن ميگويم:...گوش کن با تو سخن ميگويم..     زندگی در نگهم گلزاريست..       و تو با قامت چون نيلوفر..شاخه پر گل اين گلزاری             من در اندام تو يک خرمن گل ميبينم..گل گيسو گل لبها گل لبخند شباب....     من به چشمان تو گلهای فراوان ديدم گل عفت.گل صد رنگ اميد..گل فردای اميد..گل فردای سپيد...     ميخرامی و تو را مينگرم..چشم تو اينه ی روشن دنيا بين است...     تو همان خرد نهالی که چنين باليدی؟     راست چون شاخه ی سرسبز برومند شدی؟     ...
24 مهر 1392

عاشقانه

الناز عزیزم عکساتو برات گذاشتم از امروز به بعد هم سعی می کنم هر روز برات بنویسم تا چیزی از قلم نیفته ولی اینو بدون که مامان عاشقت بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
24 مهر 1392

شعرای الناز

سلام دختر عزیزتر از جونم ببخشید اگه یکم دیر شد به خاطر این بود که خونه مامان مهری بودیم و منم فقط با موبایل می تونستم بیام تو وبت که شما موبایل مامان و خراب کردی جریانم از این قرار بود که مامان گوشی . از دست شما قایم می کردم و  گذاشته بودم زو اپن که شما مثلا نبینی از اونجا که شما ماشالاه قدت بلنده گوشی دیدی رفتی که برشداری که اون ظرف بزرگ میوه خوری مامان مهری انداختی پایین و گوشی منم با اون اومد پایین و ال سی دیش سوخت البته فدای سرت چون اگر اون ظرف می افتاد رو سرت من الان بدبخت شده بودم در هر حال خطر از بیخ گوشمون گذشت و این بود که یکم غیبت داشتم الانم اومدیم خونه خودمون اخه امشب بابا مهدی می یاد هوراااااااااااااااااااااااااااااااا...
24 مهر 1392

نگرانت می شوم

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟ پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من ... غصه هایت برای من  ... همه بغضها و اشكهایت برای من ... بخند برایم بخند آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ... صدای همیشه خوب بودنت .را نازنین دخترم...
24 مهر 1392

قرار بود بازیگز بشی

راستی الناز جون تو این مدت که نبودیم یه اتفاق دیگه هم افتاد که یادم رفت بنویسم اونم این که یه روز که با هم رفته بودیم خرید یه گروه فیلمبرداری به کارگردانی سروش صخت مشغول ساختن فیلم بودن که تا شما رو دیدن ازت خوششون اومد کلی با شما شوخی می کردن تا بلکه شما راضی بشی یه نیم نگاهی بهشون بکنی اما با هیچ شگردی شما حتی یه لبخند خشک و خالی هم نزدی انا اونا ناامید نشدن و خواستن که فردا ببرمت سر فیلمبرداری که فردا هم همینطور شما اصلا همکاری نکردی فقط اون خانمی که تو گروه بود یه کم با گوشیش ازت فیلم گرفت که اگر روزی به یه بچه نیاز داشتن ما رو خبر کنن می دونم که خبری ازشون نمی شه و این اخرین شانست واسه جلو دوربین رفتنت بود اما اشکالی نداره فدای سرت ...
24 مهر 1392

تولد بازی

امروز خونه مامان شهناز برات یه کیک پختم و کلی واسه خودت تولد بازی کردی و هی می گفتی تبلد مبالک (تولد مبارک )الهی قربونت برم نمکدون ...
24 مهر 1392