دخترم با...................
دخترم با تو سخن ميگويم:...گوش کن با تو سخن ميگويم.. زندگی در نگهم گلزاريست.. و تو با قامت چون نيلوفر..شاخه پر گل اين گلزاری من در اندام تو يک خرمن گل ميبينم..گل گيسو گل لبها گل لبخند شباب.... من به چشمان تو گلهای فراوان ديدم گل عفت.گل صد رنگ اميد..گل فردای اميد..گل فردای سپيد... ميخرامی و تو را مينگرم..چشم تو اينه ی روشن دنيا بين است... تو همان خرد نهالی که چنين باليدی؟ راست چون شاخه ی سرسبز برومند شدی؟ ...
نویسنده :
مامان النازي
1:08
اولین بستنی
جوجه مامانی
اولین خنده
عاشقانه
الناز عزیزم عکساتو برات گذاشتم از امروز به بعد هم سعی می کنم هر روز برات بنویسم تا چیزی از قلم نیفته ولی اینو بدون که مامان عاشقت بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
نویسنده :
مامان النازي
1:06
شعرای الناز
سلام دختر عزیزتر از جونم ببخشید اگه یکم دیر شد به خاطر این بود که خونه مامان مهری بودیم و منم فقط با موبایل می تونستم بیام تو وبت که شما موبایل مامان و خراب کردی جریانم از این قرار بود که مامان گوشی . از دست شما قایم می کردم و گذاشته بودم زو اپن که شما مثلا نبینی از اونجا که شما ماشالاه قدت بلنده گوشی دیدی رفتی که برشداری که اون ظرف بزرگ میوه خوری مامان مهری انداختی پایین و گوشی منم با اون اومد پایین و ال سی دیش سوخت البته فدای سرت چون اگر اون ظرف می افتاد رو سرت من الان بدبخت شده بودم در هر حال خطر از بیخ گوشمون گذشت و این بود که یکم غیبت داشتم الانم اومدیم خونه خودمون اخه امشب بابا مهدی می یاد هوراااااااااااااااااااااااااااااااا...
نویسنده :
مامان النازي
1:05
نگرانت می شوم
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟ پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من ... غصه هایت برای من ... همه بغضها و اشكهایت برای من ... بخند برایم بخند آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ... صدای همیشه خوب بودنت .را نازنین دخترم...
نویسنده :
مامان النازي
1:05
قرار بود بازیگز بشی
راستی الناز جون تو این مدت که نبودیم یه اتفاق دیگه هم افتاد که یادم رفت بنویسم اونم این که یه روز که با هم رفته بودیم خرید یه گروه فیلمبرداری به کارگردانی سروش صخت مشغول ساختن فیلم بودن که تا شما رو دیدن ازت خوششون اومد کلی با شما شوخی می کردن تا بلکه شما راضی بشی یه نیم نگاهی بهشون بکنی اما با هیچ شگردی شما حتی یه لبخند خشک و خالی هم نزدی انا اونا ناامید نشدن و خواستن که فردا ببرمت سر فیلمبرداری که فردا هم همینطور شما اصلا همکاری نکردی فقط اون خانمی که تو گروه بود یه کم با گوشیش ازت فیلم گرفت که اگر روزی به یه بچه نیاز داشتن ما رو خبر کنن می دونم که خبری ازشون نمی شه و این اخرین شانست واسه جلو دوربین رفتنت بود اما اشکالی نداره فدای سرت ...
نویسنده :
مامان النازي
1:04
تولد بازی
امروز خونه مامان شهناز برات یه کیک پختم و کلی واسه خودت تولد بازی کردی و هی می گفتی تبلد مبالک (تولد مبارک )الهی قربونت برم نمکدون ...
نویسنده :
مامان النازي
1:03