الناز نفس مامان الناز نفس مامان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

نفس مامان الناز

لغت نامه الناز

عمه  عمو  نخون نخور  نداره بيداره ميمون اسب ناننگي (نارنگي )  انار شيب (سيب)  حسن مهري  طوطي  كبش (كفش) صندولي (صندلي) كامون (كاميون ) شش(سس) تشي(ترشي) دوغ موبانه (موبايل ) عكس پمپرز مداد كتاب هننونه (هندوانه )  گاشگ(قاشق) دنگال (چنگال ) سي دي بس (بستني ) موز  هلو هيار (خيار) گوجو (گوجه) به هم بچه هاي كوچيك مي گي ني ني به همه مرداي غريبه مي گي اقا البته ديگه خيلي قشنگ جمله هم ميسازي تازه اونم به جا و به موقع الهي مامان فدات شه نمكدونم شيرين عسل مامان عاشقتم همه كسمممممممممممم ...
24 مهر 1392

پوشیدن کفش و جوراب

سلام الناز جونم امروز نشسته بودی و داشتی با جورابات بازی می کردی که دیدم اونا رو درست پات کردی  و بد از اونم کفشاتو پات کردی و یکم نگاشون کردی و گفتی الناز اشتباهی پوشیده بد دراوردی و درست پات کردی الهی مامان قربون این دختر خودکفا بشه عاشقتم نفسم عمرم زندگیم ...
24 مهر 1392

چه دنياي كوچيكي

مرگ●.●●..●●●.●●..●● انگار ملائک تو را میان بوسه هایی که برای خدا فرستادم دزدیدند. عطر برگ های لیمو ، درخت توت ، کنار گارم زنگی و زیتون و میوه های کال درخت انبه باغ ها را چه زود به فراموشی سپردی؟! چگونه توانستی آن همه خاطره را در یک لحظه تمام کنی. همه را می بینم اما جزء تو که خاطره ای شدی ماندگار برای قلب هایی که منتظرت هستند. گناه آسمانی که تورا به آغوش کشید و باخود برد را هرگز نخواهیم بخشید تو میان بودنت و یادت ، یادت را برایمان گذاشتی و بودنت را افسانه ساختی.دايي عزيزم خيلي دلم برات تنگ مي شه مخصوصا وقتي ياد خاطرات بچگيم مي افتم خدا رحمتت كنه
17 مهر 1392

شعر جديد الناز

سلام عزيز دلم اينروزا خيلي كامل و بامزه حرف مي زني و همه كلمات و به طور كامل مي گي به قول اطرافيان مي گن زبون باز كردي چندوقت پيش كه عمه خودم اومده بود خونه بابا حسن اين شعرو برات مي خوند و تو هم بد از اينكه رفت تو اون شعر و حفظ شدي الانم تا بهت مي گم چي بخونم برات مي گي چيش و ابلو (چشم و ابرو )من مي گم كوچولويم شما مي گي كوچولو صورتم شما ميگي مث هلو قدو بالام شما ميگي كوتاهه چشم و ابروم شما ميگي شياهه مامان خوبي دارم ميگي ميشينه توي حونه مي دوزه ميگي دونه دونه لباس مي گي بچه مي پوشم ميگي خوشل ميشم مصل يه دسته مي گي گل ميشم اخرشم براي خودت مي گي با صداي بلند و جيغ هورااااااااااااااااااااااا بلند و كشيده قربونه اون زبون شيرينو بامز...
2 مهر 1392

يه عالمه دلم گرفته

سلام الناز عزيزتر از جونم امروز خيلي دلم گرفته يكي به خاطر اينكه شما مريض شدي و ديروز كه بردمت دكتر خيلي تب داشتي اما امروز كه داروهاتو خوردي بهتري و يكي هم به خاطر اينكه بابا مهدي امروز داره ميره چين واسه ١٥ روز واي كه دارم ميميرم از غصه ايشالاه كه زود زود كاراش تموم شه زودي بياد ما هم داريم ميريم خونه مامان مهري تا بابا مهدي جونمون برگرده اونجا مي مونيم فعلا تا اونجا هستيم فقط مي تونم برات بنويسم چون با گوشي نمي تونم عكس بزارم
31 شهريور 1392

امام رضا

به حلقه های ضریحت دلم گره خورده... گره گشای من،این بار این گره مگشای کـــاخ همـه شاهـان جهـان را که بگـردی دربــار کسـی پنجره فولاد نــدارد عشق نوشت ♣ گـشـتـم بـــر در دیــوارحـریمـت جایی ننوشتند گنهکار نیاید السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی موسی الرضا (ع) ○ میلاد حضرت امام رضا (ع) را به تمام شیعیان و دوستداران تبریک میگم ○
24 شهريور 1392

دخترم هركًز ...............

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند ! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند ! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند ، نخند ! به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند ! به دستان پدرت... به جارو کردن مادرت... به راننده ی چاق اتوبوس... به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی به سردارد... به راننده ی آژانسی که چرت می زند... به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند... به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند... به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد... به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی... ...
22 شهريور 1392

سرزمین عجایب

سلام الناز جونم عزیز دلم روز یه شنبه تولد دایی محمد بود و همه خونه ما بودن یعنی مهمونی بود که همزمان با تولد دایی محمد شد مامان مهری اینا و مامان شهناز و خاله عذرا و خاله انا که شما کلی با ارتین کلی اتیش سوزوندی که وقتی رفتن انگار تو اتاقت بمب منفجر شده بود یعنی هر چی که کی خواستی وسط اتاق بود و چیزی هم که نتونسته بودی ارتین برات زحمتشو کشیده بود بماند با همه این قضایا بهمون خیلی خوش گذشت از همونجا هم قرار شد فردا بریم خونه خاله انا  بد از رفتن به خونشون و خوردن نهار قرار شد بریم شهربازی که خاله اینا جایی دعوت بودن و من و شما و مامان شهناز رفتیم چون بابا مهدی طبق معمول روزای تعطیل رفته بود سر زمین شمال ما هم رفتیم سرزمین عجا...
12 شهريور 1392