بابا مهدی جون عشق من تولدت مبارک
روز عید قربان
روشا
مامان روشای عزیز فکر کنم ادرستون رو اشتباه فرستادید دوباره چک کنید من نمی تونم وارد وبتون بشم
نویسنده :
مامان النازي
4:41
فرزندم
فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده ... همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی زمان...
نویسنده :
مامان النازي
1:26
دلم كلي تنگ شده
حوصله خواندن ندارم حوصله نوشتن هم ندارم اين همه دلتنگي نه با خواندن كم ميشود نه با نوشتن ...... دلم تو را مي خواهد دلم برايت تنگ شده قدر يمي از سه نقطه هاي اخر نوشته ام الناز جونم امروز بابا مهدي رفت چين منم كلي دلم از الان تنگ شده واسش اخه ايندفعه شما بيشتر متوجه ميشي هي ميري و مياي ميگي بايا مهدي رفته دوبك (دوبي)الهي مامان فدات شه ميرفتي و ميومدي به بابا ميگفتي نميشه نري دوبك ميشه منم ببري اخه من دلم تنگ ميشه اخه من دوستت دارم الهي فداي اون دل كوچيكت بشم من تازه امروز كم دلم گرفته بود شما هم داشتي بازي ميكردي كه يهو لبت خورد لبه ميز عسلي و واي كلي خون اومد الهي برات بميرم مامان من كه ديگه داشتم ميمردم از غصه مامان برات بميره لبت باد كر...
نویسنده :
مامان النازي
2:30