الناز نفس مامان الناز نفس مامان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

نفس مامان الناز

روزتون مبارك دوستاي خوبم

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. روز مادر و روز زن بر همه ی بانو های عالم و دوستاي خوبم مبارك ببخشيد كه نمي تونم تك به تك بيام پيشتون و تبريك بگم
31 فروردين 1393

ما اومديم ........اما نيومده داريم ميريم .....

سلام دوستاي عزيزم خوبيد خوشيد ممنون كه جوياي حال ما بوديد ما خدارو شكر خوبيم فقط يكم درگير اثباب كشي بوديم قضيه از اين قرار بود كه بابا مهدي بالاخره رفت و امدهاي هفتگي به شمالش نتيجه داد و ويلاي شمالمون حاضر شد دست بابا جونمون درد نكنه ما هم تمام وسايل خونه خودمون و فرستاديم شمال ايشالاه بعد از عيد بعد از يه تعميرات درست و حسابي اثاثيه جديد ميخريم دو هفته پيش اثاثارو برديم و مامان شهناز مامان مهري و من و شما هم رفتيم اونجا وسايل و چينديم و يه يه هفته اي اونجا بوديم و بابا هم اخر هفته اومد و كارامون و انجام داديم و برگشتيم از روزي هم كه برگشتيم همش دنبال خريديم تو خونه هم چيزي نمونده واسه همين يا ميريم خونه مامان مهري يا مامان شهناز فعلا تا چن...
24 اسفند 1392

حال و احوال ما

سلام دوستاي خوبم ممنونم كه جوياي حال من و النازي بودي ما خوبيم الناز جونم خوب شده الانم كلي درگيرم هزار تا كار دارم بعدا ميام ميگم كه چي هست كارم كه اصلا نميتونم بيام پاي سيستم يه پست پر از عكس بزارم اين پست و الان با گوشي گذاشتم فقط براي اينكه از حال ما با خبر بشيدو بگيم ما هستيم به همتون سر ميزنم از همتون ممنونم منتظرم باشيد هزار تا بوس واسه همه دوستاي خوبم الناز عزيزم دوست خوبم باور كن با گوشي نمي تونم عكس بزارم راجع به اون چيزي كه قول دادم در اولين فرصت عكسشو واست ميزارم
9 اسفند 1392

ویروس لعنتی

الناز جونم سلام وایییییییییییی که دیشب چه شب بدی بود شما رو بردم خوابوندم و اومدم پای لب تاب تا ساعت ٣ بیدار بودم و تا اومدم خوابیدم دیدم بیدار شدی و گفتی دلم چشمتون رور بد نبینه هنوز چند دقیقه نگذشته بود که  هر چی خورده بودی و بالا اوردی و تا ساعت ٧ صبح همین طور هر چند دقیقه یه بار بالا میاوردی هز چی لباس داشتی کثیف شده بود تمام رختخوابمونم همینطور الهی فدات شم که دیگه جونی واست نمونده بود خیلی هم ترسیده بودی دم صبح یکم خوابیدی و بدشم بیدار شدی بهت گفتم صبحونه میخوری گفتی نه تا ظهر هم چیزی نخوردی ناهارم یکم خوردی و سریع بالا اوردی بد از اینکه ظهر خوابیدی بیدار که شدی بردمت دکترو گفت ویروس وارد معدت شده و برات امپول نوشت واس...
25 بهمن 1392